تلخ تر از آنم که لبخندی مرا شاد کند
فریادهایم بی صدا ست
و حرف هایم میان همهمه ی نامردمی ها
گم می شود !
خاموشی
قانون بی تردید زندگی ماست
لابه لای نقش های رنگارنگ
باور ناپذیر مکن رنگین کمان را
چشم بر هم زدنی بی رنگ خواهد شد
سال هاست
همنشینم
بوته ی خاری است
نجات یافته از تفت دادگی دل کویر
نیشش مرا می زند
احساسش می کنم
همانگونه که هستم
نمی پرسد که کیستم !
بارانی باشم یا سنگ
همانم که مقدر است تقدیرم
گر مرد رهی برای همراهی
مرا با وجود همه ی سایه هایم
همراه باش
سوسو می زند در وجودم
اندکی روشنی هنوز
محمد آذرکیش
چقدزیبا و با احساس…